کد مطلب:313993 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:195

حضرت عباس را شفیع قرار دهیم
آقای قائمی، همچنین نقل كردند:

من پسردار نمی شدم و از این بابت ناراحت بودم. در كنار مغازه ای كه در كربلا داشتم سید احمد نامی مغازه داشت كه اكنون نمی دانم در قید حیات هستند یا نه؟ اگر رفته است، خدا او را رحمت كند. با هم دوست بودیم. سید احمد درد كمر شدیدی داشت و اطبا جوابش كرده بودند. روزی به وی گفتم: سید، خوب است برویم كوفه خدمت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام، من برای تو دعا كنم تا شفایت را بگیری و تو هم برای من دعا كنی تا خداوند متعال به من پسری عنایت كند و اسم او را میثم بگذارم. این حضرات را در خانه ی امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام شفیع قرار دهیم، ایشان پذیرفت.

روز رفتن به كوفه رسید، به خانواده هم گفتیم برای چه كاری به كوفه می رویم. وقتی به نجف رسیدیم، سید احمد گفت: به حرم آقا امیر مؤمنان (صلوات الله علیه) مشرف شویم. گفتم ما با مسلم بن عقیل علیه السلام كار داریم، اول به آنجا می رویم و سپس هنگام برگشتن از كوفه، به حرم آقا خواهیم رفت. وارد صحن حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام شدیم. بعد از زیارت با حالی منقلب به حضرت گفتم: آقا، سید احمد از ذراری شما خاندان است، نپسندید كه مریض باشد. سید احمد نیز مشغول دعا بود. بعد از بازگشت به كربلا، و گذشت یك هفته از مسافرت، همسر علویه ام خوابی دید كه



[ صفحه 376]



آن را چنین تعریف كرد:

در عالم خواب وارد صحن مطهر آقا قمر بنی هاشم علیه السلام شدم، دیدم طرف سمت راست و چپ صحن تا جلوی قبله ی حرم حضرت، صفی از مردان كشیده شده است همه با ادب ایستاده اند و مابین دو صف راه عبوری هست. من هم جلوی یكی از صفها ایستادم. ناگهان شخصی از حرم بیرون آمده و گفت: «اجه العباس» یعنی آقا قمر بنی هاشم علیه السلام تشریف آوردند. همه ی حواسم به در بود، ناگهان دیدم حضرت بیرون آمدند و در حالی كه كارتی در دست مبارك داشتند نگاهی سوی من افكنده و با تندی فرمودند: بگیر این پسری را كه خواستی، و از جلوی مردها كنار برو. جلو رفته كارت را گرفتم و سپس از خواب بیدار شدم. بعد از مدتی خداوند پسری به من داد كه او را میثم نام نهادم.